نويسنده: حسين صفره (1)




 

چکيده:

فيض کاشاني در بيانات خود در وافي، به بُعد بلاغي روايات نيز توجّه داشته و از مباحث علم بيان و معاني در تبيين احاديث استفاده کرده است. وي از اهمّ مباحث علم بيان سخن گفته است. فيض در شرح احاديث به فنّ تشبيه اشاره مي کند و موارد آن را در احاديث اهل بيت (عليه السلام) نشان مي دهد. همچنين، در موارد متعدّد از شرح و توضيح هاي خود بر احاديث وافي به صنعت استعار توجّه کرده و آن را نماينده است. فيض کاشاني در مواردي به کنايه و تعريف نيز اشاره دارد. البته کنايه، گستردگي قابل توجّهي نسبت به برخي موضوعات ديگر بلاغي دارد. صاحب وافي از مباحث علم معاني، امر، نهي و استفهام و برخي از مسائل مربوط به آنها را مورد توجّه ويژه قرار داده و از آن در فهم احاديث و کشف معاني آنها بهره برده است. وي دو سه مورد از مباحث علم بديع يعني توريه، تعليل و سجع را نيز در فقه الحديث خود در وافي مورد اشاره قرار داده است.

كليدواژه ها:

تشبيه، استعاره، استفهام، تعريض، تعليل.

طرح مسأله

جامع حديثي وافي بخش بزرگي از احاديث اهل بيت (عليه السلام) را در خود جاي داده است. از آن جا که اهل بيت (عليه السلام) در فصاحت و بلاغت سخن، گوي سبقت را از همگان ربوده اند، احاديث ايشان نيز منبع و مخزن نکات و اسرار علم معاني و بيان است. در فقه حديث اهل بيت (عليه السلام) و در معاني و اخذ معارف آن، توجّه به جنبه هاي بلاغت و فصاحت از اهميّت شاياني برخوردار است. و اهمال در اين ابعاد سخن، کاستي آشکاري را در فهم حديث به دنبال دارد. فيض کاشاني نيز که خود افزون بر فقاهت، بهره ي شايسته اي از علوم ادبي نيز دارد، در بيانات خود در وافي که مجموعه اي غني از فقه الحديث است، علاوه بر جنبه هاي فقهي، کلامي، عرفاني، لغوي، به بُعد بلاغي روايات نيز توجّه دارد و از مباحث علم بيان و معاني در تبيين احاديث استفاده کرده است. در اين مقاله، نگارنده علاوه بر تعريف مختصري از هر فنّ بلاغي، نمونه هايي از کار بلاغي فيض در وافي را به اختصار ذکر مي کند تا براي دانشجويان و علاقه مندان، روزنه اي به فهم احاديث اهل بيت (عليه السلام) گشوده شود. ترتيب بحث اين است که ابتدا جلوه ها و اشارات مربوط به علم بيان، سپس علم معاني، و در پايان برخي نکات مربوط به علم بديع محسّنات معنوي مانند توريه، تعليل و ... ذکر خواهد شد.

1- علم بيان

علم بيان در لغت عبارت است از کشف و ايضاح و ظهور. و در اصطلاح عبارت است از اصول و قواعدي که به واسطه ي آن ايراد يک معنا به چند طريق شناخته مي شود که در وضوح دلالت عقلي بر آن معنا با يکديگر متفاوت هستند. (2) از اهمّ مباحث علم بيان، تشبيه، استعاره، مجاز، (3) کنايه و ... است. (4) در فقه الحديث فيض کاشاني که منبع اصلي آن بيانات او در وافي است، علم بيان نيز سهمي را به خود اختصاص داده است که در ادامه به نمونه هايي از آن پرداخته مي شود.

1-1- تشبيه

تشبيه در لغت يعني تمثيل و ذکر مثال. چنان که گفته مي شود اين چيز شبيه و مثل آن چيز است. و در اصطلاح عبارت است از برقراري مشابهت بين دو يا چند چيز به قصد اشتراک آن ها در يک يا چند صفت. تشبيه به وسيله ي اداتي و براي رسيدن به غرض مورد نظر متکلّم انجام مي شود. (5) تشبيه از مباحث علم بيان است و جايگاه مهمي در تفهيم سخن و تزيين آن دارد. فيض کاشاني نيز در شرح احاديث به اين فنّ اشاره مي کند و موارد آن را در احاديث اهل بيت (عليه السلام) مورد اشاره قرار مي دهد. در اين جا نمونه هايي از اين بحث ذکر مي شود.
فيض گويد: در عبارت حديثي « الإسلام عريان »، اسلام به انسان تشبيه شده است، سپس به آن چه انسان بدان وصف مي شود، وصف گرديده است، به عنوان استعاره ي مرشّحه. (6)
صاحب وافي در شرح حديث ابوجعفر (عليه السلام): « لما حضرت الحسن (عليه السلام) الوفاة بکي- فقيل له يا بن رسول الله تبکي و مکانک من رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) الذي أنت به و قد قال فيک ما قال و قد حججت عشرين حجة ماشياً- و قد قاسمت مالک ثلاث مرات حتي النعل بالنعل فقال (عليه السلام) إنما أبکي لخصلتين لهول المطلع و فراق الأحبة. » گويد: « مطلع به صيغه ي مفعول به معني مأتي و موضع اطلاع از بلندي به سوي سراشيبي است و هول مطلع تشبيهي است براي آن چه از صحنه هاي هراس انگيز روز قيامت که بدان نزديک مي شود. » (7)
فيض در شرح حديث رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): « الغيبة أسرع في دين الرجل المسلم من الأکلة في جوفه... » گويد: « اُکلة با ضم[همزه] يعني لقمه ...تشبيه غيبت به خوردن لقمه بسيار مناسب است. زيرا خداي سبحان آن را به « أکل اللحم » (8) تشبيه کرده است. (9) وي در پي حديث: « ابن فضال عن يونس قال سألت أباعبدالله (عليه السلام) عن الملتزم لأي شيء يلتزم و أي شيء يذکر فيه فقال: عنده نهر من أنهار الجنة يلقي فيه أعمال العباد عند کل خميس » (10) گويد: « رکن يماني به باب جنت تشبيه شده است. زيرا استلام آن وسيله ي ورود بهشت است. به نهر [تشبيه شده است] زيرا گناهان بدان شسته مي شود. و اما تشبيه رکن به يمين بدان سبب است که آن واسطه ي بين الله و بين بندگان اوست. در دست يابي و وصول [به مقام قرب] و اظهار دوستي مانند يمين هنگام مصافحه و دست دادن چنان که نظيرش در مورد حجر الأسود گذشت. (11) وي در شرح حديث ابوعبدالله (عليه السلام): « أي قاض قضي بين اثنين فأخطء سقط أبعد من السماء (12) گويد: « معني سخن امام (عليه السلام) اين است که « از مرتبه ي ايمانش سقوط مي کند، به فاصله اي دورتر از آسمان تا زمين. » (13) آن گاه مي افزايد: « و اين از قبيل تشبيه معني به صورت است بدين معنا که اگر بُعد[سقوط] معنوي او به تصوير درمي آيد دورتر از آن فاصله بود. » (14)
فيض کاشاني در شرح حديث نبوي که انس بن مالک آن را نقل کرده است: « لسان القاضي بين جمرتين من نار حتّي يقضي بين الناس فإما إلي الجنه ي و إمّا إلي النار »، گويد: « اين نيز از قبيل تشبيه معني به صورت است. يعني اگر خطر آن به صورت تصوير و محسوس درمي آمد، مانند اين خطر مي بود. » (15)

2-1- استعاره

جاحظ در تعريف استعاره مي گويد: « تسمية الشيء باسم غيره إذا قام مقامه، و رجع بعض المثل إليها. » نام گذاري چيزي به نام غير خودش، آن گاه که جانشين آن شود و در همانندي تا حدّي بدان بازگردد. (16) و ارسطو در خطابه ي خود بر اين نظر است که « الاستعارة تجعل الشيء غيره و التشبيه يحکم عليه بأنه کغيره. » استعاره يک چيز را چيز ديگر قرار مي دهد و تشبيه حکم مي کند که آن همانند غير خود است. (17) فيض در موارد متعدّد از شرح و توضيح هاي خود بر احاديث وافي به صنعت استعار توجهّ کرده و آن را نماينده است. چنان که در شرح حديث ابوحاتم از امام صادق (عليه السلام): « سالته عن الرجل يطلق امرأته الطلاق الذي لا تحل له حتي تنکح زوجا غيره، ثم تزوج رجلا [آخر] و لا يدخل بها، قال: « لا، حتي يذوق عسيلتها. » (18) گويد: « ابن اثير درباره ي اين حديث گويد: « امام (عليه السلام) اين سخن را خطاب به زن رفاعه ي قريظي چنين فرمود: « حتي تذوقي عسيلته و يذوق عسيلتک، » لذت آميزش را به چشيدن عسل تشبيه کرد، سپس ذوق ( چشيدن ) را براي آن به عنوان استعاره به کار برد. (19) همچنين در شرح سخن اميرالمؤمنين (عليه السلام): « ايها الناس إنما بدؤ وقوع الفتن أهواء تتبع و أحکام تبتدع يخالف فيها کتاب الله يتولي فيها رجال رجالاً فلو ان الباطل خلص لم يخف علي ذي حجي و لو أن الحق خلص لم يکن اختلاف و لکن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث؛ غيمزجان فيجيئان معا فهنالک استحوذ الشيطان علي أوليائه و نجي الذين سبقت لهم من الله الحسني. » (20) گويد: « ضغث يک دسته گياه مخلوط از تر و خشک آن، يا پشته اي از علف و مانند آن است. آن گاه مي افزايد که ضغث در اين جا استعاره است. » (21) در پي عبارتي از حديث قدوسي لوح: « ... انتجب بعده موسي فتنه ي عمياء حندس لأن خيط فرضي لا ينقطع و حجتي لا تخفي و إن أوليائي يسقون بالکاس الأوفي. » (22) گويد: « اين کلام استعاره است. » (23 )
در شرح حديث مالک بن اعين که از امام علي (عليه السلام) روايت مي کند: « حرض أميرالمؤمنين (عليه السلام) الناس بصفين فقال إن الله عز و جل قد دلکم عَلَي تجارةٍ تُنجيکُم مِن عَذابٍ اليمٍ... و ايم الله لئن فررتم من سيوف العاجلة لا تسلمون من سيوف الاجلة فاستعينوا بالصبر و الصدق فإنما ينزل النصر بعد الصبر؛ فجاهدوا لا تسلمون من سيوف الاجله فاستعينوا بالصبر و الصدق فإنما ينزل النصر بعد الصبر؛ فجاهدوا في الله حق جهاده و لا قوة الا بالله. » (24) فيض گويد: « امام (عليه السلام) عقاب خداي متعال در آخرت به خاطر فرار و سستي آنان درجهاد را، « سيف » ( شمشير ) ناميد بر وجه استعاره و صناعت کلام. زيرا ايشان شمشير دنيا را ياد کرد و [ شمشير آخرت ] را در مقابل آن قرار داد. » (25)

3-1- کنايه

کنايه لفظي است که لازم معنايش اراده مي شود، در حالي که اراده ي خود معناي آن نيز جايز است، مانند تعبير « فلان طويل النجاد » يعني قد بلند است. (26) در مقابل آن افصاح و تصريح است. (27) تعبير « الکناية ابلغ من التصريح » (28) کنايه از صراحت گويي رساتر است، مشهور است. سخن خداي متعال درباره ي عيسي (عليه السلام) و مادرش مريم (عليه السلام) « کَانَا يَأکُلانِ الطَّعامَ » (29) کنايه از قضاي حاجت است. (30)
فيض در شرح حديث امام صادق (عليه السلام): « من هجم علي أمر بغير علم جدع أنف نفسه » (31) گويد:« الجدع بالجيم و المهملتين قطع الأنف و هو کناية عن الخزي و الذل. » (32) جدع با جيم بو دون نقطه در دو حرف ديگر يعني بريده شدن بيني و آن کنايه از رسوايي و خواري است. در شرح حديث پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم): « أنما العلم ثلاثة، آية محکمة، أو فريضة عادلة، أو سنة قائمة و ما خلاهن فهو فضل. » (33) گويد: « فريضه ي عادله إشاره دارد به علوم اخلاق که محاسن و زيبايي هاي آن از جنود عقل و مساوي ( زشتي هاي ) آن از من جنود جهل است. آراسته شدن به اوّلي و پيراسته شدن از دومي فريض و واجب است و عدالت آن کنايه از ميانه بودن آن بين دو طرف افراط و تفريط است. (34) براي دانستن نظر ديگر شارحان وافي به پانوشت هاي وافي رجوع شود. (35)
در شرح حديث امام صادق (عليه السلام) به نقل از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم): « ... و إن الملائکة لتضع أجنحتها لطالب العلم رضاً به... » (36) گويد: « فرشتگان جوهر قدسي پوشيده از ديدگان هستند و بال هاي آنها نيروهاي علمي و عملي ايشان است که بدان بالا مي روند و فرود مي آيند و جوينده ي علم با تفکّرش در معقولات انتقال از يک معقول به امر معقول ديگر تا آنجا که به شناخت خدا و صفات او مي رسد، گويي با قدم عقل بر بال فرشتگان مي رود با اين که وقتي معقولات را درک و بدان احاطه ي علمي پيدا مي کند، گويي ملائکه از آسمان ملکوت و مقام خويش، نزد او فرود مي آيند و براي او تواضع مي کنند. جمله ي: « وضع أجنحتها » کنايه از خضوع فرشتگان براي اوست. (37) در پي حديث ابوعبدالله (عليه السلام): « إياکم و الکذب المفترع قيل له و ماالکذب المفترع؟ قال أن يحدثک الرجل بالحديث؛ فتترکه و ترويه عن الذي لم يحدثک به. » (38) آورده است که: « ... وصف کذب به مفترع کنايه از ابتداع و بي سابقه بودن آن است و اين که تاکنون کسي آن را نگفته است. » (39) در شرح سخن هشام شاگرد امام صادق (عليه السلام) در وصف آن حضرت: « .. هذا القاعد الذي يشد إليه الرحال و يخبرنا بإخبار السماء وراثة عن أب عن جد. » (40) گويد:« يشد اليه الرحال » کنايه از آمدن مردم به سوي ايشان از هر راه دوري و روي آوردن آنان به وي در موسم هاي حج است. » (41) در پي عبارت: « ... والله لکأني به صريعا مسلوباً بزته بين رجليه لبنة... » (42) گويد: « - بين رجليه لبنه ي - بين دو پاي او لبنه ( خشتي ) بود، کنايه از پوشيده شدن عورت وي است. (43)
فيض کاشاني در شرح حديث صادقين (عليه السلام): « قلت له رجل دخل في الصلاة هو متيمم فصلي رکعة ثم أحدث فإصاب ماء » (44) گويد: « عبارت- ثم إحدث فإصاب ماء- يعني حدثي از او سرزده و سببي يافت شده و امري از باران هاي آسمان و مانند آن از اسباب يافتن آب رخ داده است. و سخن گفتن از چيزهايي مانند آب، به عنوان کنايه از حدث، در کلام اهل بيت (عليه السلام) امري رايج است. و اين معني نزديک تر است از آن چه اکثر[فقيهان] از حمل حدث بر معني متعارف آن، فهميده اند. زيرا، ميان حدث به اين معني و يافتن آب که فرع بر آن است، هيچ ربطي وجود ندارد. » (45)
فيض در شرح حديث امام صادق: « منکم و الله يقبل و لکم و الله يغفر، إنه ليس بين أحدکم و بين أن يغتبط و يري السرور و قرة العين إلا أن تبلغ نفسه هاهنا و أومي بيده إلي حلقه، ثم قال إنه إذا کان ذلک و احتضر حضره رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و علي (عليه السلام) و جبرئيل و ملک الموت (عليه السلام)... فيدنو منه ملک الموت، فيقول: يا عبدالله أخذت فکاک رهانک، و إخذت أمان براءتک تمسکت بالعصمة الکبري في الحياة الدنيا. قال: فيوفقه الله تعالي فيقول: نعم، ... » گويد: « ...أخذت فکاک رقبتک ( رهانک )؟ » استفهامي است کنايه از معرفت ائمه (عليه السلام) و تشيّع است و « فيوفقه الله » يعني خدا او را از فهم آن کنايه برخوردار مي کند. (46) فيض در شرح حديث امام صادق (عليه السلام): « رأي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) امرأة فأعجبته فدخل إلي أم سلمة و کان يوما فأصاب منها و خرج إلي الناس و رأسه يقطر، و قال يا أيها الناس إنما لانظر من الشيطان؛ فمن وجد من ذلک شيئا فليأت اهله ». « تعبير امام (عليه السلام) « و رأسه يقطر » کنايه از غسل جنابت پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است. (47)
فيض در شرح حديث ابوالحسن (عليه السلام): « إذا دعا أحدکم علي أحد فقال اللهم اطرقه بلية لا أخت لها و أبح حريمه. » (48) گويد: « اباحه ي حريم کنايه از مسلّط ساختن دشمن بر اوست. » (49) لازم به ذکر است که توجّه به کنايه در شرح و بيان هاي فيض در وافي فراواني زيادي دارد، نگارنده حدود 250 مورد آن را برشمرده است.

4-1- تعريض

در تعريف تعريض گفته اند: « طريقه اي از کلام است که از کنايه، خفاي بيشتري دارد. در تعريف ديگر لزوم ذهني و مصاحبت و ملابست بين معني کلام و آن چه به وسيله ي تعريف اراده مي شود، شرط نيست، بلکه در آن تنها به قرائن حال، و آن چه به طور ذهني به وسيله ي تعريض در توجيه کلام فهميده مي شود، بسنده مي گردد. » (50) مانند اين که خواستگار يک زن معيّن بگويد: « هر مردي که خواهان ازدواج است، دوست دارد که اين زن همسر او باشد. تعريض به اين که او به ازدواج با آن زن رغبت دارد. » (51)
فيض کاشاني در شرح حديث ابوبصير از صادقين (عليه السلام) که در تفسر آيه ي: « أجَعَلتُم سِقايةَ الحاجَّ وَ عِمارَةَ المَسجِدِ الحَرامِ کَمشن آمَنَ بِاللهِ وَاليَومِ الاخِرِ » ( 52) فرموده است: « نزلت في حمزة و علي و جعفر و العباس و شبية إنهم فخروا بالسقاية و الحجابة فإنزل الله تعالي ذکره- أجَعَلتُم سِقايَةَ علي و جعفر و العباس و شبية إنهم فخروا بالسقاية و الحجابة فأنز الله تعالي ذکره- أجَعَلتُم سِقايَةَ الحاجَّ وَ عمارَةَ المَسجِدي الحَرامِ کَمَن آمَنَ باللهِ وَ اليَومِ الاخِرِ وکان علي و حمزة و جعفر ع الذين آمنوا بالله و اليوم الاخر و جاهدوا في سبيل الله لا يستوون عندالله » گويد: « سقايت به عهده ي عباس بود، حاجيان را آب مي داد و حجابت ( کليدداري ) به دست شيبه بود، کليد خانه ي خدا و آباداني مسجدالحرام در اختيار او بود. اين دو شروع کردند به فخرفروشي به علي، حمزه و جعفر نسبت به سمت هاي خود، در پي آن، اين آيه نازل شد. سپس، مي افزايد که در آيه تعريضي است به آن دو مرد، به نداشتن ايمان قلبي و مجاهدت نکردن در راه خدا و اين که چگونه نزد خدا يکسان است، کسي که عمل جوارح و ظاهري دارد با کسي که بر اساس ايمان قلبي عمل مي کند؟ ... » (53) وي در شرح حديث امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه ي: « صِبغَةَ اللهِ وَ مَن أَحسَنُ مِنَ اللهِ صِبغَةً » (54) چند آيه ي مربوط را ذکر مي کند: « ... وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَو نَصاري تَهتَدُوا قُل بَل مِلَّةَ إبراهيمَ حَنيفاً وَ ما کانَ مِنَ المُشرِکين... »، سپس در شرح آن مي گويد: « -ما کان من المشرکين- تعريض به هر دو گروه اهل کتاب، يهود و نصارا، است. زيرا آنان ادّعاي پيروي از آيين ابراهيم (عليه السلام) مي کردند، با اين حال مشرک بودند. (55) فيض در شرح عبارت کافي از زبان نادر، خادم امام (عليه السلام): « کان ابوالحسن (عليه السلام) يأکل الحمص المطبوخ قبل الطعام و بعده: « ابوالحسن (عليه السلام) پيش و پس از غذا عدس پخته مي خورد. »، گويد: « در آن تعريضي براي جمهور است. » (56) ظاهراً، در بين غذا خورده مي شده، نه پيش و نه پس. (57)

2- علم معاني

علم معاني اصول و قواعدي است که حالات کلام عربي به کمک آن شناخته مي شود، آن حالاتي که کلام به وسيله ي آنها با مقتضاي حال شنونده مطابق مي گردد، آن گونه که کلام موافق غرضي باشد که به خاطر آن ادا شده است. مثلاً تيزهوشي مخاطب حالتي است که ايجاز در گفتار را مي طلبد. پس وقتي در خطاب او به ايجاز سخن بگويي، سخن تو مطابق با مقتضاي حال است. (58) پاره اي از نکات اين علم در فقه الحديث فيض کاشاني مورد دقّت قرار گرفته است که در ادامه نمونه هايي از آن ذکر مي شود.

1-2- امر

امر عبارت است از درخواست انجام فعل از مخاطب بر وجه استعلا همراه با الزام. به اين صورت که امرکننده شأن خود را بالاتر از مخاطب بشمارد. (59) و او را ملزم به انجام امر بداند. امر به اين معني دامنه ي وسيعي در کتاب وافي و ديگر کتاب هاي حديثي دارد و بسياري از احکام شرعي را که در روايات اهل بيت (عليه السلام) مورد تفسير و تبيين قرار گرفته، مربوط به اوامر الاهي است. و همه ي صيغه هاي آن و موارد خروج از معني اصلي را پوشش مي دهد. از اين رو تنها به عنوان نمونه، چند مورد از موارد توجّه فيض به مسأله ي امر در بيانات وافي ذکر مي شود.
فيض در شرح حديث امام صادق (عليه السلام): « تبطل الشهادة في الربا و الجنف و خلاف السنة فإذا قال الشهود إنّا لا نعلم خل سبيلهم و إذا علموا عزرهم. » گويد: « تبطل أمر في صورة الخبر » تبطل امر است که به صورت خبر آمده است. (60) مولي محسن در شرح حديث که متضمن آياتي از قرآن نيز هست، گويد: « - وَ لا تَجعَل يَدَکَ... (61)- تمثيلي است براي منع شحيح و اعطاي مسرف و امر به ميانه روي اي که بين اسراف و تقتير است. » (62) در شرح حديث اميرالمؤمنين (عليه السلام): « العقل غطاء ستير و الفضل جمال ظاهر فاستر خلل خلقک بفضلک... » فيض کاشاني گويد: « ... پاره اي از اخلاق نکوهيده هست که برطرف کردن آن به طور کلي و کامل ممکن نيست. زيرا با سرشت صاحبش درآميخته است؛ چنان که مثلاً کسي که سرشت او داراي صفت جبن ( ترسويي ) است، شجاع و بي باک در جنگ ها نخواهد شد، هرچند مدّتي از عمر خود را صرف رشد شجاعت در خود کند، پس نهايت کوشش او در معالجه ي جبن اين خواهد بود که آن را ظهور مقتضياتش منع کند و آن را وانگذارد که افعال خود را اجرا کند. از اين رو امر به ستر و پوشاندن فرمود. [نه به برطرف کردن آن.] (63) در شرح حديث حمزه ي طيارک « أنه عرض علي أبي عبدالله (عليه السلام) بعض خطب أبيه حتي إذا بلغ موضعا منها قال له کف اسکت... » گويد: « همان طور که در قرآن، محکم و متشابه هست و تأويل متشابه را جز خدا و راسخان در علم نمي داند، همين طور در احاديث اهل بيت (عليه السلام) محکم و متشابه وجود دارد و تأويل متشابه آن را جز اهلش نداند و ديگر مردم حق ندارند، بر اساس رأي خود در مورد آنها سخن بگويند. از اين رو از آن منع کرد و به « کف و تثبت » يعني توقف و رد آن به اهلش امر کرد... » ( 64)
گاه صبغه ي امر از معني اصلي خود، که گذشت، خارج مي شود و معاني ديگري را افاده کند که از سياق کلام فهميده مي شود. اين معاني را تا چهارده مورد برشمرده اند. (65) پاره اي از اين معاني که در احاديث نيز به کار رفته، که به عنوان نمونه، به دو مورد آن به اختصار پرداخته مي شود.

1-1-2- اباحه

در تعريف اباحه چنين آمده است: « إذا استعملت الصيغة، حيث توهم المخاطب عدم جواز الإتيان بالشيء » (66) مانند گفته ي خداي متعال: « کُلُوا وَاشرَبُوا حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَکُم الخَيطُ الأَبيَضُ مِنَ الخَيطِ الاَسوَدِ مِنَ الفَجرِ » که مراد از اين امر، بيان حکم خوردن و آشاميدن [در شب هاي ماه رمضان] است و اين که مباحث است و منعي در آن وجود ندارد. (67) فيض کاشاني در موارد مربوط، به استنباط اباحه از امر صادر شده در روايات اهل بيت (عليه السلام) اشاره کرده است. چنان که وي در شرح حديث امام جعفر از پدرش امام محمدباقر (عليه السلام) که فرمود: « أن مکاتبا أتي علياً (عليه السلام) و قال إن سيدي کاتبني و شرط علي نجوما في کل سنة؛ فجئته بالمال کله ضربة فسألته أن يأخذه کله ضربة و يجيز عتقي فإبي علي فدعاه علي (عليه السلام) فقال صدق فقال له ما لک لا تأخذ المال و تمضي عتقه قال ما آخذ إلا النجوم التي شرطت و أتعرض عن ذلک إلي ميراثه فقال علي (عليه السلام) أنت أحق بشرطک. » گويد: « شيخ در تهذيب و استبصار ميان آن دو جمع کرده است به اين که اولي متضمن اباحه ي قبول و آخري در بردارنده ي اباحه ي رد است و ميان آن دو منافاتي وجود ندارد. » (68) فيض در پي حديث بقباق که گويد: از اباعبدالله (عليه السلام) درباره ي مردي که زنش را طلاق داده در حالي که خود مريض است پرسيدم فرمود: « ترثه في مرضه ما بينه و بين ستة إن مات من مرضه ذلک و تعتد من يوم طلقهها عدة المطلقة ثم تتزوج إذا انقضت عدتها و ترثه ما بينه و بين سنة إن مات في مرضه ذلک و إن مات بعد ما تمضي سنة لم يکن لها ميراث. » گويد: « اباحه ي تزويج منافاتي با شرط کردن ارث به عدم آن ندارد. و وجوب عده ي وفات بعد از ثبوت ميراث، با اکتفا به عده ي طلاق قبل از آن منافات ندارد. » (69)

2-1-2- تخيير

تخيير آن است که مخاطب را ميان برگزيدن يکي از دو امر مخيّر گرداند. مانند آيه شريفه: « وَ اسرِرُّوا قَولَکُم أوِ اجهروا بِهِ إنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصدور » (70) فيض در شرح حديث ابن جبله از ابي عبدالله (عليه السلام) که درباره ي مُحرمي که موي زير بغل خود را بکند فرمود: « يطعم ثلاثة مساکين » سه فقير را طعام دهد. گويد: « شيخ طوسي در تهذيب و استبصار آن را حمل بر اين کرده که يک مو بکند، در حالي که درست اين است که حمل بر تخيير... شود. (71) در تفسير آيه ي: « فَإِن جاؤُکَ فَاحکُم بَينَهُم أو اَعرِض عَنهُم » (72) گويد: « -فَإِن جاؤُکَ- يعني اهل ذمّه، چنان که قبل و بعد آن بر تخيير براي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و جانشين وي دلالت مي کند که ميان آنان بر اساس شرع ما حکم کنند يا ايشان را به شريعت خودشان احاله دهند. » (73) در شرح حديث: « ... و مالم تجدوه في شيء من هذه الوجوه فردوا الينا علمه؛ فنحن إولي بذلک و لا تقولوا فيه برائکم و عليکم بالکف و التثبت و الوقوف و أنتم طالبون باحثون حتي يأتيکم البيان من عندنا. » گويد: « پوشيده نيست که رد علم آن به اهل بيت (عليه السلام) با تخيير در عمل از باب تسليم منافات ندارد. پس، فتوي به اين که آن حکم واقعي خداست، جايز نيست، هرچند فتوا به جواز عمل بدان، جايز است... » ( 74 )

2-2- نهي

نهي عبارت است از گفته اي که خبر از منع از انجام کاري مي دهد بر وجه استعلا، مانند: لا تفعل، انجام نده و لا تخرج، بيرون مرو. (75) نهي نيز مانند امر، بخش قابل توجهي از احاديث اهل بيت (عليه السلام) را که تفسير آيات الهي، به خصوص آيات احکام است، به خود اختصاص داده است. از اين رو به طور طبيعي صاحب وافي در شرح هاي خود بر احاديث به مقوله ي نهي توجّه ويژه داشته است. در اين جا به ذکر چند نمونه بسنده مي شود. فيض کاشاني در شرح حديث ابوجعفر (عليه السلام): « لا تتخذوا من دون الله وليجة فلا تکونوا مؤمنين فإن کل سبب و نسب و قرابة و وليجة و بدعة و شبهة منقطع إلا ما أثبته القرآن. » (76) گويد: « ... و حاصل حديث نهي از اعتماد بر غير اهل بيت (عليه السلام) در علوم دين است. » (77) فيض در شرح حديث امام صادق (عليه السلام): « ... لا تستقل ما تتقرب به إلي الله عز وجل و لو شق تمرة » (78) گويد: « نهي از استقلال تنها قبل از فعل است تا او را از انجام آن منع نکند و امّا بعد از اتيان فعل سزاوار نيست که عمل خود را بسيار شمارد در نتيجه دچار عُجب گردد. » (79)
وي در شرح حديث بجلي: « قالي لي أبوالحسن (عليه السلام) اتق المرتقي السهل إذا کان منحدره و عرا قال و کان أبو عبدالله (عليه السلام) يقول لا تدع النفس و هواها فإن هواها في رداها و ترک النفس و ما تهوي داؤها- و کف النفس عما تهوي دواؤها. »گويد: « و عر ضد سهل است و شايد مراد از نهي در صد حديث، نهي از طلب جاه و رياست و ديگر شهوات دنيا باشد. زيرا اينها، گرچه ممکن است گاه به آساني به دست آيد، ولي سرانجامش، سرانجام بدي است و رها شدن از بدبختي و پيامدهاي بد آن بي نهايت دشوار است... » (80) در شرح حديث علي بن جعفر از برادرش امام موسي کاظم (عليه السلام): « سألته عن رجل رعف فامتخط فصار ذلک الدم قطعا صغاراً؛ فأصاب إناءه هل يصلح الوضوء منه قال إن لم يکن شيء يستبين في الماء فلا بأس و إن کان شيئاًبيناً فلا يتوضأ منه » (81) گويد: « نهي در آخر حديث، بر زماني حمل مي شود که آشکار مي شود، نا با صدر حديث سازگار باشد. و وجه نهي آن است که اشاره کرديم که آب وضو و غسل ناگزير بايد خصوصيت بيشتري داشته باشد. » (82)

3-2- استفهام

استفهام عبارت است از طلب دانستن چيزي که پيشتر معلوم نبوده است. استفهام با يکي از ادوات آن انجام مي شود که عبارتند از: همزه، هل، ما متي، أيان، کيف، أين، أني، کم و أي. (83) استفهام در احاديث وافي به طور قابل توجّهي جاري است و مولي محسن فيض نيز در شرح و توضيح خود بر روايات به بحث استفهام عنايت دارد. مواردي به عنوان نمونه در ادامه ذکر مي شود.
فيض در شرح عبارت: « قلتُ اجل جعلني الله فداک. » (84) گويد: « أجل مثل نعم است، جز اين که در تصديق بهتر از نعم است و نعم در استفهام بهتر از اجل است. (85) وي در شرح عبارت: « ... فقال له بأبي أنت و أمي لم أعلم أنک تحتاج إلي هذا أ و تري ذلک؟ ... » (86) گويد: « -أ و تري ذلک- به فتح واو و استفهام از رأي است نه رؤيت؛ البته سکون واو نيز احتمال دارد که در آن صورت عطف بر تحتاج خواهد بود. » (87) وي در شرح حديث ابوعبدالله (عليه السلام) که درباره ي گفته ي خداي تعالي: « قُولُو لِلنَّاسِ حُسناً » فرمود: « قولوا للناس حسناً و لا تقولوا إلّا خيراً حتّي تعلموا ما هو. » گويد: « ماي [قبل از هو] احتمال دارد موصول، يا استفهام يا نفي باشد. (88) فيض در پي حديث ابوبصير از امام صادق (عليه السلام): « سألته عن رجل صلي و في ثوبه بول أو جنابة، فقال: « علم به أو لم يعلم؛ فعليه الإعادة أعادة الصلاة إذا علم. » گويد: « [شيخ طوسي] در تهذيب و استبصار گويد: « مراد از- علم به أو لم يعلم- در حال برخاستن براي نماز است بعد از آن که قبلاًبدان علم داشته و وقتي که قبلاً علم نداشته، اعاده بر او واجب نيست. » سپس مي افزايد: « وفيه بُعد و الأولي أن يحمل هذالاکلام علي الاستفهام. » قدري بعيد به نظر مي رسد و اولي اين است که اين کلام حمل بر استفهام شود. (89)

4-2- اطلاق و تقييد

برخي از عالمان بلاغت، اطلاق و تقييد را نيز جزو مباحث علم معاني شمرده و در انواع آن بحث کرده اند. (90) فيض کاشاني نيز در وافي به موارد اطلاق و تقييد به طور گسترده اشاره کرده است و در تبيين روايات از آن بهره برده است. چنان که در شرح حديث ابان بن تغلب که گويد: « خرجت مع أبي عبدالله ع فيما بين مکة و المدينة و کان يقول أما انتم فشباب تؤخرون. و أما أنا فشيخ أعجل و کان يصلي صلاة الليل أول الليل »، آورده است که: [شيخ صدوق در من لايحضره الفقيه گويد: « هرچه درباره ي نماز شب، از ابتداي شب، به اطلاق روايت شده است، تنها نماز شب در سفر مراد است... » (91) در شرح حديث علي (عليه السلام): « لا صلاة لمن لم يشهد الصلوات المکتوبات من جيران المسجد إذا کان فارغاً صحيحاً »، گويد: « علل المراد بالمسجد المسجد الذي يصلي فيه جماعة و يحتمل الإطلاق و أما الخبر الاتي فاظاهر أن المراد بالمسجد فيه مسجد المخالفين. » (92) در شرح حديث ابي عبدالله (عليه السلام) درباره ي حکم مردي که جنب شده و فقط به اندازه ي وضو آب به همراه دارد، آيا وضو بگيرد يا تيمم کند، فرمود: « يتيمم ألا تري أنه جعل عليه نصف الطهور. » فيض گويد: « اين سؤال از آنجا ناشي شده که سؤال کنند معتقد بوده که وضو از تيمم برتر است و براي جنب هم ممکن بوده، ازاين رو آن حضرت (عليه السلام) با جواب منع، برتري وضو را به طور مطلق[رد کرد]، بلکه براي آن جنب تيمم برتر از وضوست؛ زيرا او مأمور، به تيمم است، نه وضو... » (93)
در پي حديث امام باقر (عليه السلام): « ... هذه إذا حاضت ثلاث حيض من يوم طلقها التطليقة الأولي فقد حلت للرجال و لکن کيف أصنع و أقول هذا و في کتاب علي بن أبي طالب أن امرأة اتت رسول الله ص فقالت: يا رسول الله أفتني في نفسي، فقال لها: ... أيتها المرأة لا تتزوجي حتي تحيضي ثلاث حيض مستأنفات: فان الثلاث حيض التي حضتيها و أنت في منزله إنما حضيتها و أنت في حباله. » (94) گويد: « ...[تعبير امام (عليه السلام)]- لکن کيف أصنع و أقول هذا- يعني چگونه به اطلاق بگويم در حالي که خلاق آن به اطلاق [ از پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)] وارد شده است. و مي افزايد هرچند جمع ميان آن دو به تقييد ممکن است. » (95) در شرح حديث حلبي: « سئل أبوعبدالله ع عن رجل أجنب في شهر رمضان فنسي أن يغتسل حتي خرج شهر رمضان قال عليه أن يقضي الصلاة و الصيام. » (96) گويد: « اطلاق اين اخبار شامل زماني است که فراموشي او بعد از آن باشد که از روي عمد يا غير عمد خوابيده، و يا پيش از آن، از اين رو، به آن چه اقتضاي جمع و توفيق دارد، تقييد مي پذيرد. » (97) فيض در پي حديث ابوعبدالله (عليه السلام): « أن أميرالمؤمنين (عليه السلام) کان إذا صال الفحل أول مرة لم يضمن صاحبه فإذا ثني ضمن صاحبه. » گويد: « صال به معني حمل از صولت است و شايد اطلاق دو خبر سابق مفيد باشد به تقييد که در اين خبر آمده است. » (98)

3- مباحث علم بديع

بديع در لغت عبارت است از چيزي که بدون نمونه ي قبلي اختراع و ايجاد شده باشد. و در اصطلاح عبارت است از علمي که به وسيله ي آن، صفات و خصوصياتي شناخته مي شود که بر زيبايي و ظرافت کلام مي افزايد و به آن رونق و روشنايي مي بخشد. (99) دو سه مورد از مباحث اين علم نيز در بيانات فيض در وافي مورد اشاره قرار گرفته است که در ادامه ذکر مي شود.

1-3- توريه

در تعريف توريه که توجيه نيز ناميده شده است، گفته اند: « هي أن تکون الکلمة تحتمل معنيين، فيستعمل المتکلم أحد احتماليها و يهمل الآخر، و مراده ما أهمله لا ما استعمله. »توريه آن است که کلمه دو معني را در بردارد، گوينده يکي از دو معني را به کار برد و ديگري را واگذارد، در حالي که مراد او معنايي است که واگذارده، نه آن معني که به کار برده. (100)مانند گفته ي امام علي عليه السلام درباره ي اشعث بن قيس آن جا که فرمود: « و هذا کان أبوه ينسج الشمال باليمين. » زيرا قيس لباسي به نام شمال مي باف که واحد آن شمله است. (101) نيز مثل قول ابي تمام:

قمرٌ القت جواهرهُ *** في فؤادي جوهرَ الحزن

کل جزء من محاسنه *** فيه أنواع من الفتن

او از جواهر، جوهر متکلمان را اراده کرده نه جوهر پادشاهان را. (102)
مولي محسن فيض در شرح حديث اميرالمؤمنين (عليه السلام): « ما کان من إمام يقدم في الصلاة و هو جنب ناسيا أو احدث حدثاً أو رعافاً او أزا في بطنه فيجعل ثوبه علي أنفه، ثم لينصرف و ليأخذ بيد رجل فليصل مکانه ثم ليتوضأ و ليتم ما سبقه به من الصلاة؛ فان کان جنباً فليغتسل و ليصل الصلاة کلها. » گويد: « امر امام (عليه السلام) به اين که روي بيني اش را بگيرد تنه براي اين است که مردم را به اين گمان اندازد که دچار خون دماغ شد هاست. » (103) آن گاه از قول صاحب معالم السنن گويد: « در اين امر، بابي از رعايت ادب است در ستر عورت و پوشاندن امور زشت و توريه بدان چه نيکوتر است. و اين از باب ريا و کذب نيست، و تنها از باب تجمّل و به کار گرفتن حيا و طلب سلامت و ايمني از مردم است. » (104) وقتي چنان فعلي از امام جماعت از باب توريه باشد، ديگر توريه تنها در کلام نخواهد بود و رفتار نيز مي تواند از باب توريه به گونه اي خاص صورت پذيرد.

2-3- تعليل

تعليل آن است که متکلم بخواهد حکمي را که رخ داده يا احتمالاً رخ خواهد داد، ذکر کند، ولي به خاطر تقدّم رتبه ي علّت بر معلول، قبل از ذکر آن حکم، علّت وقوعش را ذکر کند. مانند آيه ي شريفه: « لَولَا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمسَّکُم فِيمَا أَخَذتُم عَذابٌ عَظيمٌ » (105) پس سبق کتاب از سوي خدا، علت نجات از عذاب است. (106) تعليل را به دو نوع صريح و غير صريح در لفظ تقسيم کرده اند. (107) البته برخي عالمان بلاغت از حسن تعليل نيز ياد کرده اند. (108)
فيض کاشاني در پي عبارتي از حديث قدسي لوح: « .. انتجب بعده موسي فتنه ي عمياء حندس لأن خيط فرضي لا ينقطع و حجتي لا تخفي و إن اوليائي يسقون بالکأس الأوفي. » (109) گويد: « إن أوليائي يسقون... » تعليل است براي افتتان ( دچار فتنه شدن ) و شدت ابتلاء. زيرا ابتلاء هرچه شديدتر باشد، کاسه اي که پاداش آن است لبريزتر است. » (110)

3-3- سجع

در تعريف سجع آمده است: « هو توافق الفاصلتين من النثر علي حرف واحد في الاخر و الفاصلة: هي الکلمة الاخيرة من جملة مقارنة لأخري. » (111) سجع عبارت است از مطابقت و سازگاري دو فاصله از نثر، در حرف آخر. و فاصله يعني کلمه ي آخر هر جمله در مقارنه با جمله ي ديگر. فيض کاشاني در شرح سخن اميرالمؤمنين (عليه السلام): « سبق الاوقات کونه و العدم وجوده و الابتداء أزله... » (112) گويد: « تقديم المفعول في الفقرات الثلاث لعله لرعاية السجع. » مقدّم آوردن مفعول در فقرات سه گانه شايد براي رعايت سجع باشد. (113)
منابع و مآخذ:
1. البديع في البديع، لامعتزبالله عباسي، ابوالعباس، عبدالله بن محمد ( د 296 هـ )، دار الجيل، چاپ اوّل، 1410هـ-1990 م.
2. بغية الايضاح لتلخيص المفتاح في علوم البلاغة، صعيدي، عبدالمتعال ( د 1391 ق )، مکتبه ي الاداب، چاپ هفدهم، 1426 هـ-2005 م.
3. البلاغة ( المعاني، البيان، البديع )، حسيني شيرازي، محمد بن المهدي، چاپ اوّل، 1417ق- 1197م.
4. البلاغة العربية، ميداني، عبدالرحمن بن حسن حَبَنَّکة دمشقي ( د 1425 ق )، دارالقلم، دمشق، الدار، الشامية، بيروت، چاپ اوّل، 1416هـ- 1996م.
5. البلاغة الواضحة، جارم، علي و مصطفي امين، انتشارات سيدالشهداء، قم، چاپ اوّل، 1372.
6. تحرير التحبير في صناعة الشعر و النثر و بيان أعجاز القرآن، عدواني، بغدادي، عبدالعظيم بن الواحد بن ظافر ابن أبي الإصبع ( د 654 هـ )، مقدمه و تحقيق حفني محمد شرف، ناشر: الجمهورية العربية المتحدة- المجلس الأعلي للشئون الاسلامية- لجنة احياء التراث الاسلامي.
7. جواهر البلاغة في المعاني و البيان و البديع، هاشمي، احمد بن ابراهيم بن مصطفي ( د 1362 هـ )، ضبط و تدقيق و توثيق: يوسف الصميلي، المکتبة العصرية، بيروت بي تا.
8. خزانة الادب و غاية الأرب، حموي از راري، تقي الدين أبوبکر بن علي بن عبدالله ابن حجه ( د 837 هـ )، به تحقيق: عصام شقيو، دار و مکتبة الهلال- بيروت، دارالبحار- بيروت، چاپ جديد، 2004م.
9. الطراز لأسرار البلاغة و علوم حقائق الاعجاز، حسيني علوي؛ يحيي بن حمزة بن علي بن إبراهيم، ملقب به المؤيد بالله ( د 745 هـ )، المکتبة العنصرية، بيروت، چاپ اوّل، 1423ق.
10. القاموس المحيط فيروزآبادي، مجدالدين ابو طاهر محمد بن يعقوب ( د 817 هـ )، تحقيق: مکتب تحقيق التراث في مؤسسه الرسالة، مؤسسه الرسالة للطباعة النشر و التوزيع، بيروت، چاپ هشتم، 1426 ق- 2005 م.
11. الکامل في اللغة و الأدب، مبرد، محمد بن يزيد، ابوالعباس ( د 285 ق )، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم دارالفکر العربي، قاهره، چاپ سوم، 1417ق- 1997م.
12. المنجاج الواضح للبلاغة، حامد عوني، المکتبة الأزهرية للتراث، بي تا، بي جا.
13. الوافي، فيض کاشاني، محمّد محسن اصفهان، انتشارات کتاب خانه ي اميرالمؤمنين (عليه السلام)، چاپ اوّل، 1365.

پي‌نوشت‌ها:

1. دانش آموخته ي دوره ي دکتري علوم قرآن و حديث از دانشگاه تهران، مدرس رسمي دانشگاه تربيت دبير شهيد رجايي.
2. جواهر البلاغه، ص 216.
3. برخي از عالمان بلاغت حقيقت و مجاز عقلي را جزو مباحث علم معاني و برخي جزو علم بيان مي دانند. ( رک: الإيضاح في علوم البلاغة، ج1،صص 103، 123 )
4. ر.ک: همان، صص 299-216.
5. جواهر البلاغ، ص 219.
6. وافي، ج26، ص 184.
7. همان، ج3، ص 754.
8. اشاره به ايه ي: « وَ لا يَغتَب بَعضُکُم بَعضاً أَ يُحِبُّ أحَدَکُم أن يَاکُلَ لَحمَ اخيه مَيتاً فَکَرِهتُمُوهُ » ( حجرات/ 12 )
9. وافي، ج5، ص 977.
10. همان، ج13، ص 834.
11. همان، ج13، ص 835.
12. همان، ج16، ص 891.
13. همان، ج16، ص 891.
14. همان.
15. همان، ج16، ص 891.
16. البيان و التبيين، ج1، ص 142، نيز رک: البديع في البديع، ص 23.
17. همان.
18. وافي، ج21، ص 289.
19. همان.
20. همان، ج1، ص 243.
21. همان، ج1، ص 244.
22. همان، ج2، ص 297.
23. همان، ج2، ص 299.
24. همان، ج15، صص 110-108.
25. همان، ج15، ص 110.
26. بغية الايضاح، ج3، ص 538.
27. البيان و التبيين، ج1، ص 92.
28. شرح الکافي مولي صالح مازندراني، ج3، ص 147.
29. مائده/ 7.
30. الکامل في اللغة، ص 216.
31. وافي، ج1، ص 119.
32. همان، ص 120.
33. همان، ج1، ص 133.
34. همان، ج1،ص 134.
35. رک: همان، ج1، ص 135، پانوشت ها.
36. همان، ج1، ص 155.
37. همان، 156.
38. همان، ج1، ص 231.
39. همان، ص 232.
40. همان، ج2، ص 28.
41. همان، ج2، ص 30.
42. همان، ج2، ص 154.
43. همان، ج2، ص 162.
44. همان، ج6، ص 563.
45. همان.
46. همان، ج24، صص 253-251.
47. همان، ج22، ص 761.
48. همان، ج9، ص 137.
49. همان، ج9، ص 138.
50. البلاغة العربيه، ج2، ص 127.
51. رک: همان.
52. توبه/19.
53. وافي، ج3، ص 904.
54. بقره/ 138.
55. همان، ج4، صص 66-65.
56. همان، ج19ف ص 363.
57. رک: القاموس المحيط، ص 616.
58. جواهر البلاغة، ص 47.
59. همان، ص 71؛ خواه در واقع بالاتر باشد يا نباشد. و در صورت دوم به سوء ادب منسوب مي شود. ( رک: همان، پانوشت )
60. وافي، ج16، ص 1039.
61. اسراء/2.
62. همان، ج17، ص 49-50.
63. همان، ج1، ص 106.
64. همان، ج1، ص 195.
65. المنهاج الواضح، ج2، ص ص 91-92؛ آن موارد عبارتند از: دعا، التماس، تهديد، تعجيز، تسخير، اباحه، تسويه ي بين دو شيئ، تمني، امتنان، اکرام، دوام، اذن، ارشاد واعتبار. ( همان ) و تخيير. ( البلاغة الواضحة، ص 179 )
66. همان، ص 91.
67. همان.
68. وافي، ج10، صص 646-645.
69. همان، ج23، ص 1121.
70. ملک/13؛ ابلاغه العربية، ج1، ص 234.
71. وافي، ج12، ص 645.
72. همان، ج16، ص 884.
73. همان، ج16، ص 886؛ براي دانستن موارد ديگر رک: همان، ج23، ص 993؛ همان، ص 1127.
74. همان، ج1، ص 292.
75. الطراز لأسرار البلاغة، ج3، ص 156.
76. وافي، ج1، صص 262-261.
77. همان، ج1، ص 263.
78. همان، ج4، ص 380.
79. همان.
80. همان، ج5، صص 903-902.
81. همان، ج6، ص 25.
82. همان، ج6، ص 26.
83. جواهر البلاغه، ص 78.
84. وافي، ج1، ص 481.
85. همان ، ج1، ص 483.
86. همان، ج3، ص 752.
87. همان.
88. همان، ج5، ص 537.
89. همان، ج6، ص 165.
90. البلاغه، ص 78.
91. وافي، ج7، صص 335-334.
92. همان، ج7، ص 513.
93. همان، ج6، صص 45-44.
94. همان، ج23، ص 1152.
95. همان، ج23، ص 1153.
96. همان، ج11، ص 262.
97. همان، ج11، ص 263.
98. همان، ج16، ص 846؛ براي دانستن نمونه هاي ديگر، رک: همان، ج7، ص 134؛ همان، ج14، ص 1233؛ همان، ج15، ص 528.
99. جواهر البلاغه، ص 298.
100. تحرير التحبير، ص 268.
101. همان.
102. البديع، ص 60.
103. وافي، ج8، ص 1238.
104. همان.
105. انفال/ 68.
106. تحرير التحبير، ص 309؛ نيز رک: خزانة الأدب و غاية الأرب، ج2، ص 391.
107. الطراز لأسرار البلاغة، ج3، ص 76.
108. جواهر البلاغه، ص 306.
109. وافي، ج2، ص 297.
110. همان، ج2، ص 299.
111. المنهاج الواضح، ج1، ص 188.
112. وافي، ج1، ص 434.
113. همان، ج1، ص 435.

منبع مقاله :
به کوشش شهناز شايان فر؛ (1392)، فيض پژوهي (مجموعه مقالاتي در معرفي آرا، احوال و آثار ملامحسن فيض كاشاني)، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول